دلنیادلنیا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
پیوند عاشقانه ما پیوند عاشقانه ما ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی خوشکله

عکسهای عسلم

اینجا برا اولین بار تونستی وایسی .البته فقط چندثانیه   اینجا خودت سرتو بردی زیر پتو وبا مامانی بازی میکنی   اینجاهم پلنگ صورتی ومحکم بغلش کردی اینجاهم مث یه فرشته کوچولوی ناز خوابیدی.الهی مامان فدات بشه نفس مامان توعکسهای بالا 8ماه و12روز داری.   ...
31 ارديبهشت 1393

ماجراهای دلنیا وخرسی.

عزیزدلم ازاین خرسه خیلی میترسی . البته میری سمتش ولی باترس معلومه اهل ریسکی وحالا ادامه ماجرا رو به روایت تصویر در ادامه مطلب ببینید   اینجا اول خوب نگاش میکردی بعد بااحتیاط میخواستی بهش دست بزنی حالا خرسی هم میخواد دلتو به دست بیاره .واز اون جایی که تو خیلی مهربونی مشخصه داره موفق میشه اینجا دیگه خیلی صمیمی شدین باهم .نمیدونم داری چه بلایی سرش میاری و اینم اخر ماجرای دلنیا جون وخرسی...             ...
31 ارديبهشت 1393

بازم پیشرفتهای جدید دخملی

سلام عزیزدلم             بازم میخوام از پیشرفتهای جدیدت بگم 1 -اول ازحرف زدنت: مدام میگی بابابابا..... فدای باباگفتنت نفسم. 2- از سینه خیز رفتنت: سرعتت هزار ماشالله بیشتر شده وکاملا باید حواسم بهت باشه که کار خطرناکی نکنی 3 -ازخوابیدنت: تو خواب همش میری شکم وغلت میزنیواز تشکت حسابی دور میشی. روتختت که اصلا امکانش نیست بخوابی .حالادر طول روز می تونم بذارمت ولی شب عمرا... چون واسه دوتامون سخته . چون واسه شیر بیدار میشی هم اینکه باید بیارمت پایین واسه خودم سخته هم تو اذیت میشی. چون 4الا5بار واسه شیر خوردن بیدار میشی. 4 -از ایستا...
31 ارديبهشت 1393

پیشرفتهای جدیدنفس مامان

سلام به روی ماه فرشته کوچلوی نازم عزیزدلم از پیشرفتهای جدیدت بگم که مامانی وحسابی سر ذوق اوردی. همه کسم دیروز یعنی 19/2/93 روشکم دراز کشیده بودی وگوشی عمه مهساجلو دستت بود برای اولین بار خودتو به سمت جلو پرت کردی داری کم کم یاد میگیری چهاردست وپا راه بری. به این صورت که پاهاتو به هم میزنی وشکمتو بلند میکنی ویواش یواش جلو میری.   الهی مامانی فدات بشه.دومین پیشرفتت اینه: دیروز رفته بودیم خونه مادری یه دلمه خوشمزه درست کرده بود.دستش دردنکنه وقتی از خونه مادری برگشتیم باهات تمرین کردم که بگی بابا الهی فدای صدای نازت بشم که گفتی بابا خیلی خوشحال شدم اینقد ذوق زده شدم که خدامیدونه. بعدش گفتم کاش اول میگف...
20 ارديبهشت 1393

بالاخره اومدیم

سلام به روی ماهت نفسم .همه وجودم .ای زیباترین هستی ام. قبل از هرچیزی از همه دوستای گلم که به یادم بودن ممنونم مخصوصا ساراجون دوست عزیزم .خیلی خوشحالم دوستای نازنینی مث شما دارم ... دلنیای عزیزم مامانی شرمندس که اینقد دیر کردم ونتونستم به وبت سر بزنم ولحظه های شیرینی و که با مامانی می گذرونی وبه موقع ثبت کنم . اولش به خاطر یه کاری مجبور شدیم بریم کرمان .اونجا هوا خیلی گرم بود ولی تو لباسای تابستونی پوشیده بودی .   وقتی برگشتیم چند روز بعدش مادری وبابایی به همراه پدربزرگ بابایی رفت   کرمانشاه بازم خیلی فرصت نشد به وبت سر بزنم فقط در همین حد که بتونم نظرات وبخونم . از لطف ه...
17 ارديبهشت 1393
1